داستان لولی کوچولو زرافه گردن دراز

کی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.
اون دور دورا توی جنگی سبز و زیبا، مدرسه ای بود که حیوانات جنگل در اون درس می خوندن، همه ی آن ها مدرسه رو دوست داشتند و هر روز با خوشحالی به مدرسه می رفتند، به جز بچه زرافه! که اسمش لولی بود، چون گردنش مثل یک لوله دراز و بلند بود.
لولی تو مدرسه ناراحت بود، اون به خاطر گردنش درازش نمی تونست با بچه ها بازی بکنه! مثلا در بازی قایم موشک نمی تونست جایی برای پنهان شدن پیدا کنه و این باعث خنده ی همه می شد.
روزی تصمیم گرفت گردنش رو با برگ درخت ها بپوشونه، ولی این کار هم فایده ای نداشت. روز دیگر گردنش را خم کرد تا کوتاه تر به نظر بیاد ولی گردن درد گرفت، آرزو می کرد ای کاش گردن اون هم کوتاه و معمولی بود. یک روز که توی حیاط مدرسه یک گوشه ای نشسته بود و بازی بچه ها رو تماشا می کرد، صدای مدیر و ناظم مدرسه یعنی آقای شیر و خانم ببر رو شنید که داشتند با ناراحتی درباره مشکلی با هم حرف می زدند.
آقای شیر گفت: ای کاش می تونستیم راهی پیدا کنیم تا بچه خرس ها هم به مدرسه بیاوریم.
خانم ببر گفت: ولی هیچ راهی وجود ندارد چون بین تپه ای که آن ها روی آن زندگی می کنند و مدرسه، حفره ای پهن و عمیق وجود دارد که بچه خرس ها نمی توانند از آن عبور کنند.
لولی وقتی این حرفارو شنید فکری به سرش زد!
لولی صبح روز بعد قبل از رفتن به مدرسه به سمت تپه رفت و دید سه تا بچه خرس از اونجا با غصه به مدرسه نگاه می کنند. لولی جلو رفت و گردن دراز خود را به طرف آن برد و گفت: روی گردن من بنشینید و محکم اون رو بگیرید تا در حفره نیفتید. بچه خرس ها سوار بر گردن لولی به سلامت به مدرسه رسیدند.
آقای شیر و خانم ببر از لولی تشکر کردند، بچه خرس ها هم خیلی خوشحال بودند. بچه های دیگر هم حالا بیشتر دلشان می خواست با لولی مهربان دوست باشند و با او بازی کنند.
لولی به بچه خرس ها قول داد هر روز صبح به دنبال اون ها بره و بعد از مدرسه هم اون ها رو به خونه برگردونه. اون فهمید که شاید نتونه با گردن درازش در همه بازی ها شرکت کنه یا نتونه خودش رو خوب قایم کنه، اما می تونه با اون کارهای مهمی انجام بده. از اون روز به بعد گردن دراز خودش رو دوست داشت و به اون افتخار می کرد.
دیدگاهتان را بنویسید